شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
حضرت مسلم بن عقیل برادرزاده امام علی (ع)،و شوهر خواهر حضرت امام حسین در 9ذیحجه در سال 60هجری قمری هنگامیکه کوفیان ایشان را در کوفه تنها رها کردند غریبانه به دست عبیدالله بن زیاد به شهادت رسیدند.ایشان سفیری بودند که امام حسین به کوفه فرستاد تا با او بیعت کنند.ایشان صاحب علم و شجاعت بودند.
پدر و مادر مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت امیر المومنین (ع) است.مسلم فرزند فردی به نام عقیل بود. عقیل برادر علی و دومین فرزند ابوطالب است. مسلم زاییده بانویی از سرزمین نبط و خاندان آلفرزندا بود نام دقیق مادر مسلم در تاریخ نیامدهاست. برخی بر این باور هستند که او کنیزی بود که عقیل او را در شام خریداری کردهاست. عدهای او را حلیه و عدهای دیگر، علیه و برخی دیگر او را حلبه خواندهاند.مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود.
مسلم بن عقیل پیش از واقعه عاشورا
نامه های کوفیان
هنگامیکه دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه السلام برای بیعت با ایشان به دستش رسید،آن حضرت تصمیم گرفت به نامه های کوفیان پاسخ دهد. برای همین، حضرت مسلم بن عقیل شوهر خواهر خود را به سوی کوفیان فرستاد تا اوضاع کوفه را برسی کند و طی نامه ای به امام حسین خبر دهد.
حضرت مسلم در روز پنجم شوال وار کوفه شدنو در منزل مختار بن ابی عبیده وارد شد. شیعیان زیادی به آنجا رفت آمد کردند هنگامیکه جمع کثیری نزد ایشان حاضر شدند نامه امام حسین را برای آنها قرائت کر و همه انها گریستند در تاریخ آمده که دوازده، هجده و یا به نقل از ابن کثیر، چهل هزار نفر با مسلم بیعت نمودند.
مسلم بن عقیل در کوفه
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه ای به این مضمون به امام حسین علیه السلام نوشت: «آنچه می گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید». این نامه 27 روز پیش از کشته شدن مسلم بود. امام که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند.
ورود ابن زیاد به کوفه
عدهای که یکی از انها عمر بن سعد بود برای یزید نامه نوشتند و از آمدن مسلم به کوفه و بیعت مردم با او را آگاه کردند.یزی عبیدالله بن زیاد را به کوفه فرستاد و او را والی کوفه نمود
ابن زیاد نیرنگ باز بود به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم کوفه که منتظر آمدن امام حسین به کوفه بودند ، با دیدن عبیداللّه گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، اظهار شادی کردند و براو سلام کردند . پسر زیاد هم پاسخی نمی داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می رفت تا به آنجا رسید. نعمان بن بشیر(حاکم کوفه) که فکر می کرد او امام حسین علیه السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو. من حکومت را به تو نمی دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم. ابن زیاد جواب داد: در را باز کن. در این لحظه مردی که پشت سر او بود صدایش را شنید و به مردم گفت: او حسین علیه السلام نیست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند.
هانی بن عروه
حضرت مسلم هنگامیکه از آندن ابن زیاد و تهدید های آن با خبر شد از خانه مختار بیرون امدد و به خانه هانی بن عروه رفت. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعیان شیعه بوده، از اصحاب پیامبر (ص) به شمار می آید.مسلم به خانه هانی رفت تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند
دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زیاد از مخفیگاه مسلم به وسیله غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد تا زر و زور و تزویر، هانی را دستگیر کنند. هانی که میزبان مسلم بود، می دانست عبیداللّه قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد. آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.
قیام مسلم بن عقیل در کوفه
حضرت مسلم یکی از یاران خود را به دار الاماره فرستاد. همین که متوجه شد که هانی مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زندانی شده است، به یکی از یارانش گفت تا، شعار یا منصور امت (ای کسی که مردم به یاری او می شتابند) در میان مردم سر دهد، و اینندا دهن به دهن در کوفه پیچیدو همه نزد او جمع شدند.طولی نکشیدکه چهار هزار نفر در اطراف خانه هانی فراهم آمدند. مسلم به طرف قصر ابن زیاد حرکت کرد. عبید الله که از مسجد بازمی گشت مأمورین به وی اطلاع دادند که مسلم قیام کرده است. ابن زیاد بلافاصله خود را به داخل قصر رسانید و درها را بست و خود را در گوشه ای پنهان داشت، مسلم قبل از هر چیز در جمع آوری مردم کوشید و آنان را همانند سپاهی منظم درآورد، و به آراستن آنان از چپ و راست پرداخت. و خود در میان آنان جای گرفت. او همچنان به سوی قصر به راه افتاده بود و از مردم می خواست که به یاری او بشتابند. دیری نپایید که انبوه مردم در بازار و مسجد فراهم آمدند . کار بر ابن زیاد تنگ شد. پس ناگزیر کسی را فرستاد تا بزرگان مردم کوفه را فراخوانند. اما تعداد افرادی که نزد او آمدند بیش از پنجاه نفر نشد. سی نفر محافظین او و بیست نفر مردمان سرشناس کوفه و نزدیکان او بودند.ابن زیاد به کتیر بن شهاب حارثی دستور داد که با افرادی که از قبیله مذحج بودند بیرون بروند و در شهر مردم را بترسانند و از اطراف مسلم دور کنند
غریبی مسلم بن عقیل در کوفه
تا هنگام نماز مغرب سی نفر با حضرت مسلم ماندند و نماز مغرب را با ایشان خواندند همگامی که از مسجد بیرون آمد و به سوی محله کنده رفت تنها ده مفر بودند و هنگامیکه از کنده خارج شد حضرت مسلم تنها ماند.مسلم، غریب و تنها در کوچه های کوفه می گشت. نمی دانست کجا برود.به ناگاه در کوچه ای، زنی را دید که بر درِ خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانهاش حلال ندانست. مسلم از جای خویش برخاست و چنین گفت: من در این شهر کسی را ندارم که یاری ام کند. طوعه پرسید: مگر تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من مسلم بن عقیل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد.
دستگیری مسلم بن عقیل
عبیداللّه به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند. سپس عبیداللّه وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه اش پول خواهد گرفت». تهدید و تطمیع عبیداللّه کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفیگاه مسلم را لو داد. عبیداللّه با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند.مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بامها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی داشت و بر آنها یورش می برد. وقتی ابن اشعث به آسانی نمی تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهیم و ابن زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخمهایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه بردند.
چگونگی شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می گفت، خدا را تسبیح می کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می فرستاد و می گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و… پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
گروه مذهبی نماگرد